عشق به خدا
|
زخم های پی در پی گلوله های سربی و ترکش خمپاره ها و بمب ها بر پیکر سبز و صمیمی وطن نشسته بود و سوزش آن لحظه به لحظه بیش تر احساس می شد . دشمن ، امیدوار بود که در کمتر از یک روز شهر را به تصرف در آورد . فریاد خرمشهر ، ناله ای خاموش و بی صدا بود ، اما قلب هایی کوچک و عاشق ، با تمام وجود آن ها را می شنیدند . کوچک و عاشق ، با تمام وجود آن را می شنیدند . - داوود ! بیا تا دیر نشده اسم نویسی کنیم . داوود ، مات و مبهوت به چشم های پرغوغای برادر کوچکش چشم دوخت . محمد حسین از چه حادثه ای خبر می داد ؟ از کجا می دانست که چه هیاهویی در قلب برادر برپاست ؟ هر دو چشم در چشم هم داشتند . نگاهشان تا عمق دل های عاشق و بی قرارشان رخنه می کرد . آماده بودند و پا در راه . عاقبت ، بی قراری محمد حسین را به زانو در آورد . پرستوی عاشق و سبکبالی که یک آن از پرواز نمی ماند ، بر ستیغ بلند حادثه فرود آمده بود . - داوود جان ! من صبر نمی کنم .اگر خواستی ، تو هم بعد بیا . برادر حرفی برای گفتن نداشت . و " سکوت " حرف هایش را گفت ؛ سکوتی خدایی و با شکوه . آخرین نمازی که در کنار هم خواندند ، عطر دعا و نیایش را در فضای اتاق پراکند . ادامه مطلب... [ سه شنبه 88/10/29 ] [ 1:53 صبح ] [ مهدی ا نگالی ]
[ نظر ]
از همان آغاز ورودمان به کرج که مصادف بود با اوج اعتراض و مبارزه مردم با حکومت شاهنشاهی ، حسین در تکاپوی پیوستن به این مو ج عظیم و نهضت مقدس ، پیوسته در آمد و شد بود . روزی هنگام بازگشت از مدرسه تصادف نمود و طحالش آسیب دید . درست همان زمان حضرت امام (ره ) نیز به ایران بازگشتند . خوب یادم هست فردای روزیکه از بیمارستان مرخص شد ، از من اجازه خواست تا به زیارت آقابرود و به او گفتم : « آخر تازه دیروز از بیمارستان آمده ای . هر وقت بهترشدی انشاءالله همگی با هم می رویم .» اما او آنقدر اصرار ورزیدند که ناچار شدیم همراه برادرش داوود ، به تهران … نزد امام (ره ) … بفرستیمش . وقتی از دیدار رهبر انقلاب خمینی بزرگ ( ره ) بازگشت ، با خوشحالی وصف ناپذیر و شوری خاص از انقلاب و مردم حسین و امام یاد می کرد و از آن پس تصمیم گرفت سربازی غیور باشد برای میهن اسلامیاش . راوی:پدر شهید [ سه شنبه 88/10/29 ] [ 1:31 صبح ] [ مهدی ا نگالی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |